محل تبلیغات شما



پاک‌ترین است

زلال‌ترین است

مقدس‌ترین است گوهر مردانگی؛

زیبنده‌ی زیباترین ن که قامت پاکدامنی

بر بلندای نجابت‌شان نماز می‌برد!

 

درد است

ستم است

دریغ است ریختن

اینچنین تراشیده شاهوار مرواریدی را در پای مادینگانی

که تقدس نگی خویش را در کوی و برزن

از خزنده‌ای به خزنده‌ای

دست به دست می‌کنند!

 

 

و در سرزمینی که نش

هر آغوش گشاده‌ای را امن‌ترین» می‌شمارند و غنیمتی برای خویش

و برای تصاحبش همچون گربه‌های خیابان در تصاحب زباله‌ای

چنگ در صورت یکدیگر می‌اندازند

و دوستی را زیر پا می‌نهند و نیز دوستان‌شان را

همچنان که شرافت‌شان را

خوشا غریبه‌مردانی که در تنهائی خویش

تنهائی خویش را در آغوش می‌فشارند!

 

 

خردادماه ۹۱»


‏در سریر کوره راه سرد

‏کین تن برده به صدها درد

‏با صدای شوم زنجیری به پاهایش

‏ز هر بانگ رهائی دل بریده

‏و ناپایانِ بغض ماه را در آبِ دیده، باز دیده

‏می‌کشد افتان و نالان

‏هق هقِ گوی فلاکت را به دنبال

‏وز پی‌اش

‏بی هیچ فکر خام

‏لاشخور برمی‌کشاند بال

‏از طمع، آب دهانش می‌چکد بر پنجه‌ی تیزش

‏روزه‌اش خواهد شکست امشب

‏سور و شوری بر سر میزش

‏از تن خام، استخوان خام و خون خام

‏علت من چیست؟!

‏می‌پرسد به آرامی درون خود

‏با همان آرامی سنگین و ترس‌آلود

‏که این ناهمرهان شهر خواب‌آلود

‏شنیدند از نسیم بدخبر

‏کز سوی دریاها

‏بیارد تا دم درهای بسته

‏شام بی‌فانوس

‏با پچ پچ،

‏چو خاموشِ درون سنگ قبری منتظر

‏سالوس و سربسته

‏صدای پای اختاپوس!

‏با تنی نرم و ج

‏بی‌درد

‏به یک لبخند نا انسان

‏ز خونِ سرد

‏دو پایش را ز آب شور دریاها

‏به سوی ساحل تاریک آورده

‏و با شش پای دیگر

‏بی‌صدا

‏موج هراسی می‌زند بر زورق دلها

‏صدای پای او چشمان خواب‌آلوده‌تان را

‏خوب می‌بندد

‏چنان بندد، که پلک و صورت و بینی

‏به یکدیگر بپیوندد

‏صلح جو»، ساکت

‏و صلحی» آورد قاطع

‏میان کله‌های پرصداتان

‏در دوسوی آب شور و زرد آتلانتیک!

‏چنین صورتگر کابوس

‏در این گردون بی‌فانوس

‏با غلیان آب شور

‏می‌خندد!

‏چنانکه خونِ سردش را غلش آید

‏و شاید امشب از لذت

‏دو پای دیگرش را نیز

‏بیرون آورد از آب!

‏ثانیه بر ثانیه

‏لحظه به لحظه

‏برده‌ی نومید

‏می‌کشد افتان و نالان

‏هق‌هقِ گوی فلاکت را به دنبال

‏وز پی‌اش

‏بی هیچ فکر خام

‏لاشخور برمی‌کشاند بال

‏روزه ها خواهد شکست امشب!

‏تا نماند بر صلیب سینه هاتان تاب

‏تا که آید نرم

‏تقدیس صدای بی‌صدایش

‏از درون گوشتان بر چشم خواب‌تان

‏و از چشمان به خون‌تان

‏بی‌صدا آید به خواب‌تان

‏ز تشویش تجسم‌گاه هر کابوس

‏آرام و ج، بی‌شرم و نا انسان

‏صدای صلح جو»ی پای اختاپوس!

 

‏⁧#زندیق⁩


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها